تاریخ انتشار : چهارشنبه 3 اسفند 1401 - 11:25
746 بازدید
کد خبر : 3184

نگاهی روانکاوانه به فیلم “جنگل پرتقال” ساخته آرمان خوانساریان

افراد از نقطه نظر فرایند تحلیل مغزی، دو دسته هستند، افراد درون گرا و افراد برون گرا.

کارل یونگ چهار عملکرد ذهنی را برای هر کدام از این افراد تعریف میکند که ۸ تیپ شخصیتی متفاوت را شکل میدهند.

در فیلم “جنگل پرتقال” با یک کاراکتر با تیپ شخصیتی، تفکری درونگرا مواجه هستیم.

عامل اصلی در این افراد، یک عامل ذهنی است!  عامل ذهنی که به تفکر جهتی به سمت درون میدهد. چه تفکر بر روی یک موضوع حقیقی متمرکز باشد چه بر روی یک موضوع انتزاعی.

افراد با این تیپ شخصیتی، اگر آرتیست باشند، فرمالیست هستند!

عملکرد اصلی کاراکتر ” سهراب ” ، تفکر است و در نتیجه عملکرد خنثی برای او، احساس محسوب میشود.

این شخص با عملکرد های کمکی خود، که شهود و حس هستند، باید نحوه ی تخصیص انرژی روانی خود را کنترل کند که در غیر این صورت تمام انرژی روانی معطوف به تفکر میشود و احساس بیشتر و بیشتر سرکوب میشود تا جایی که شخص گویی تنها با عملکرد اصلی خود که تفکر است، زندگی میکند.

در این حالت، دچار وضعیت حاد و بحرانی میشود؛ وضعیتی که کاراکتر “سهراب” در فیلم دچار آن است!

عملکرد خنثی او، عملکرد احساس، به خوداگاه ضربه وارد میکند و در نهایت بیرون میزند.

افرادی که دچار این وضعیت حاد هستند با دنیای بیرون ارتباط چندانی ندارند، این ویژگی ادامه پیدا میکند و به جایی میرسد که این فرد دیگر هیچ صدایی را از بیرون نمیشنود!!

آن ها تمایل دارند که احساس مرموز باقی بماند و هرگز بیان و عیان نشود!

این عملکرد احساس به دلیل خنثی بودن، وقتی بروز پیدا میکند، یک وابستگی چسبنده ایجاد میکند؛یعنی به صورت یک نوع وابستگی است که گویی شخص میخواهد به ابژه بچسبد و باید آن را نگه دارد!! سهراب تلاش میکند که در کنار مریم بماند، دوباره به دیدنش میرود حتی وقتی مریم وانمود میکند که او را به یاد نمی آورد، حتی وقتی که او را از خانه بیرون میکند و..

فرد درون گرا همه چیز را در درون ذهن خود آنالیز میکند، یعنی نظام برای او نظام سوبژکتیو است و در نظام سوبژکتیو، ابژه ی عینی جای خود را به تصاویر ذهنی میدهد.

ابژه های بیرونی را به اعماق وجود میبرد و خود ابژه ی بیرونی را حذف میکند، به جای آن تصویر ذهنی خود را از ابژه میگذارد!

پس از این شخص، دیگر به دنبال ابژه ای که در بیرون وجود دارد نمیگردد، بلکه تصویر ایده الی که ساخته است او را رها نمیکند و حاضر است برای اثبات تصویری که در ذهنش شکل گرفته همه ی واقعیت زندگی خودش را از بین ببرد!

این همان وابستگی چسبنده است، وضعیت سهراب!

تصویری که او از نوشته هایش در ذهن خود میسازد، حتی به او اجازه ی چاپ کردن آن ها را هم نمیدهد! نوشتن را کنار میگذارد و معلم مدرسه میشود! نمیتواند ارتباط اش را با دختری که دوست دارد حفظ کند!

در وضعیت حاد تر، این افراد سعی میکنند در مواجه با احساس سرکوب شده ای که بروز پیدا کرده است، احساسات دیگران را به کل نادیده بگیرند!! و بگویند که احساسات خارج از من بی ارزش است، دیگری وجود ندارد که احساسی داشته باشد که من بخواهم به احساس او توجه کنم.

این وضعیت حاد، علت اصلی رفتارهای سهراب در پاسخ به احساسات مریم است! بی توجهی ها، بد رفتاری ها و حتی دوری کردن از او در دانشکده!

سهراب به واسطه ی تیپ شخصیتی که دارد، به طور غریزی احساس میکند که همه چیز منفی است! رفتار پرخاشگرانه دارد و همه اطرافیان را مقصر وضعیت فعلی خود میداند! از مدیر گروه دانشگاه خود تا بچه هایی که به آن ها درس میدهد.

وضعیت روانی او هر چه شدید تر شود، خود را به عنوان مزاحمی احساس میکند، که باید از سر راه کنار رود! خود خواسته کاری میکند که از افراد دور شود و فاصله بگیرد.

در شب مهمانی، سهراب را دگرگونه میبینیم!

در این حالت او  به راحتی میتواند برون ریزی انجام دهد، میرقصد، نمایشنامه اش را برای بچه های دانشکده میخواند، به راحتی با آن ها ارتباط برقرار میکند و حتی از مادرش میخواهد که صفحه ای را که یادگار پدرش بود، برایش بفرستد.

سهراب تصمیم میگیرد که صفحه را به مریم هدیه دهد! یعنی کاملا احساسات خود را به صورت برونگرا نشان میدهد.

یک تصمیم کاملا احساسی، از یک شخص تفکری!

همانند وضعیت ذکر شده، افراد تفکری درونگرا در وضعیت حاد ممکن است یک اکت به شدت احساسی و عاشقانه انجام دهند که معمولا با غافلگیری خود و دیگران همراه است!

در تمام طول سریال، با موانع مختلفی مواجه هستیم؛ موانعی که همگی به طرز عجیبی به نوبت خود را نشان میدهند.

مانند سکانسی که سهراب بهاریان میخواهد دریا را ببینید اما دیوار مانع او میشود.

یا در راه برگشت به تهران، هنوز هم سنگ های بزرگی بر سر راه اوست.

او موانع را کنار میگذارد، همانگونه که سنگ ها را برمیدارد تا بتواند عبور کند.

در انتها برای او چه می ماند؟

یک مدرک بی ارزش کارشناسی ادبیات نمایشی که هر لحظه ممکن است باد آن را با خود ببرد!

یک نمایشنامه!

و یک جعبه پرتقال!

و جنگلی که فروخته شد..

فضای شاعرانه ای که فیلمساز ایجاد میکند و هماهنگی و هم جنس بودن عناصری که به کار میگیرد، باعث میشود که تماشاگر فیلم به راحتی وارد دنیای کاراکتر ها شود و به دنبال وضعیتی آشنا بگردد.

اگر به گذشته خود بنگریم، شاید موقعیت های مشابهی پیدا کنیم، فرصت هایی که از دست دادیم و در اخر خودمان ماندیم.. و هیچ!

 

شیوا مهرجو

تاریخ ۲۲ بهمن ۱۴۰۱

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.