نگاهی کوتاه به نمایشنامه ی ” باغ وحش شیشه ای ” اثر تنسی ویلیامز ترجمه ی حمید سمندریان
خانم “آماندا وینگ فیلد” که شوهرش او را ۱۶ سال است ترک کرده، با پسرش “تام” و دختر معلولش “لورا” زندگی می کنند. “تام” در یک انبار کفش کار میکند و زندگی شاعرانه ی آلوده به بی بند و باری دارد. “لورا” در خانه، با مجسمه های شیشهای حیوانات سرگرم است. مادر از پسرش میخواهد تا “لورا” را با یکی از دوستان یا همکارانش آشنا کند.”تام”، همکار خود، “جیم اوکانر” را که در دبیرستان با “لورا” همکلاس بوده و “لورا” او را دوست داشته، به خانه دعوت می کند. مادر از شوق شوهر دادن دخترش به “جیم اوکانر”، تدارک پر هزینه و مفصلی تهیه می کند. اما معلوم می شود که “جیم اوکانر”، نامزد دارد. مادر سرخورده می شود. “تام” به دنبال کارهای خود می رود. “لورا” هم سرگرم دنیای خود می شود.
انقلاب ۱۷۷۵ آمریکا، در واقع برعلیه حاکمیت انگلستان بود که با ریاست جمهوری جورج واشنگتن ایالات متحده شکل گرفت. مهاجرین اروپایی این ایالات را تشکیل می دادند. مردمی که ناامید از امپراتوری ها، سلطنت ها، انقلاب ها و تحولات سیاسی، اجتماعی کشور خود بودند، به آمریکا مهاجرت کردند تا آرامش و خوشبختی را تجربه کنند. اما در سرزمین جدید، تحولاتِ با دستاورد های جدید علمی و صنعتی، سرنوشت تازه ای نداشت.
با آنکه اعلامیه ی استقلال آمریکا از حقوق بشر و آزادی دم می زد و سرلوحه ی قانون اساسی قرار گرفت، اما تغییر شرایط جهان، به ویژه در سیاست و اقتصاد، و تاثیر آن بر جامعه ی آمریکا، خانواده ها را، خصوصاً در نیمه ی قرن بیستم میلادی، دچار فروپاشی کرد. این را می توان در نمایشنامه ی “باغ وحش شیشهای” اثر “تنسی ویلیامز”، ترجمه ی “حمید سمندریان”، دید، که چگونه دختران و پسران و زنان و مردان آمریکایی، در توهم رویا های غیر واقعی، قربانی شدند.
در این ترجمه، خانواده ی مضمحل آمریکایی در قرن بیستم را نتیجه ی انقلاب آن می داند. انقلابی که قرار بود انسان آمریکایی، آزاد و خوشبخت باشد. مترجم با وفاداری به متن نویسنده که خود زاده ی دهه اول قرن بیستم میلادی در آمریکا بود و دوران رکود اقتصادی و بحران های آن را در دهه های ۲۰ و ۳۰ درک کرده بود، توانسته، بخوبی آرزو های برباد رفته ی انقلاب آمریکا را ترسیم نماید.
“آماندا وینگ فیلد”: زن و مادری که مدام در رویای گذشته و توهمات زندگی می کند. و از داشتن ۱۷ خواستگار که ملاک بودهاند سخن می گوید. اما به یک تلفنچی شوهر میکند که الکلی بوده و ۱۶ سال است که خانواده اش را رها کرده، و آنها در جامعه ی بی ترحم و خشن آمریکا، بی پناهند. “آماندا”، ناتوان از شرایط فساد حاکم بر جامعه، بعنوان مادر، سعی دارد خانواده را حفظ کند. به طوریکه علنا از پسرش “تام” می خواهد که او و خواهرش را رها نکند. از طرفی “آماندا” خود نیز همان دختر جوان دیروز بوده که عمر خود را در مجامع و کلوپ های نظام آمریکایی سپری کرده است که الگوی او، ظاهر سازی در لباس و آرایش و قد و قواره بوده است. یعنی ارزشهای جامعه ی آمریکایی یا حداقل ارزشهایی که معرفی و به آن دامن می زند.
“تام”: تمثیل پسر جوان آمریکایی است که پول در می آورد تا خرج خوشگذرانی کند. او هرشب به بهانه ی سینما دیر به خانه می آید و به همین خاطر جذب باندهای دزدی و خشونت شده است. او قربانی جامعه ایست که در آن فقط “پول”، ارزش است. فقط باید کار کرد و کار. هیچ فرصتی برای فکر کردن نیست. زیرا کارفرما به کسی که می اندیشد نیازی ندارد. فقط کار تا روز مرگ، آنهم با دستمزد اندک.
در واقع “تام” تمثیل کشور جوان و مدرن آمریکاست که مغرور و سرمست از دوران جوانی است. دورانی که بدون طی مراحل تاریخی تکامل، صاحب دستاورد های نظام های گذشته ی جهان شده است. یعنی بدون طی کردن پروسه ی اجتماعی از شکارگری تا صنعتی. در حقیقت آمریکا، جوانی است که بی زحمت، میراث دار دستاورد های نظام های اجتماعی گذشته ی بشریت است.
“لورا”: دختر مجردی که معلولیت جسمی دارد، در واقع تمثیل سرزمین آمریکاست. سرزمینی که رشد جنینی کامل را طی نکرده و متولد شده است. یعنی همان دورانهای تاریخی را. اما خود را اسطوره مینمایاند. “لورا” در باغ وحش شیشهای خود، “اسب تک شاخ” را نشان می دهد. اسب تک شاخ یک معنای اسطوره ای دارد و یک معنای گذشته ی غیر قابل اثبات. از طرفی معنای متفاوت بودن هم دارد. جامعه آمریکا سعی دارد خود را اسطوره ی جهان معرفی کند. اسطوره ای همچون اسب تک شاخ که قابل اثبات نیست. انسان آمریکایی فقط خاطره ی ازلی از زندگی گذشته دارد. زندگی ساده و طبیعی انسان با دیگر موجودات. لذا “لورا” سعی دارد این گذشته را به شکل شیشهای در کنار خود حفظ کند. او قادر به برقراری ارتباط با پیرامون خود نیست. به همین دلیل از مدرسه فراریست. از طرفی خود را همچون اسب تک شاخ، متفاوت می داند. به همین خاطر وقتی مجسمه ی شیشهای آن اسب می شکند، در واقع احساس هم
گونی با پیرامون خود می کند. زیرا به دلیل روانشناسی اسطوره ای، انسان آمریکایی، چون نمی خواهد بپذیرد که بی هویت و بی تاریخ و ناقص است، لذا خود را همچون اسب تک شاخ، اسطوره ای و دارای تفاوت با عضو اضافه در بدن، معرفی می کند، تا عیب جسمی و خلا روحی را بپوشاند. واقعیت این است که انسان آمریکایی یک قهرمان جعلی است. قهرمانی که باید بر او ترحم کرد و به حالش گریست. این “نکته” است که تنسی ویلیامز در نمایشنامه ی “باغ وحش شیشهای ” به آن اشاره دارد. اشاره به انسان از درون پوسیده ی جامعه ی آمریکا که نتیجه ی انقلاب ۱۷۷۵ آن است. زیرا کاپیتالیسم هم انسان را برده ی نوین خود کرده است.
محمدرضا خسرویان
برچسب ها :بازیگر ، پیام احمدی کاشانی ، پیام تئاتر ، پیام هنر ، تئاتر ، ترجمه ، تنسی ویلیامز ، حمید سمندریان ، خبر ، خبرنگار ، کارگردان ، محمدرضا خسرویان ، نقد ، نمایش ، نمایشنامه ، نویسنده ، هنر ، هنرمند
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 8 در انتظار بررسی : 8 انتشار یافته : ۰